سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مؤمن نسبت به لغزش برادرش، مهربان و آسانگیر است و [حقّ ] دوستی دیرین را رعایت می کند . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» امام علی در زمان پیامبر6

ملامحسن فیض کاشانى هم ذیل تفسیر سوره «عادیات» به نقل از على بن ابراهیم قمى حدیث مفصل امام صادق(ع) در خصوص شأن نزول این سوره را آورده است که خلاصه آن چنین است: این سوره در مورد اهل وادى یابس نازل شده است که دوازده هزار سوار در آنجا جمع شده و با یکدیگر پیمان بستند و هم قسم شدند بر این که هیچ مردى از مرد دیگرى جدا نشود و هیچ کس دیگرى را رها نکند و هیچ یک از همنشین خود فرار نکند تا همگى بر سر یک پیمان بمیرند تا محمد (ص) و على بن ابیطالب (ع) را به قتل رسانند. جبرئیل بر پیغمبر (ص) نازل شد و آن حضرت را از پیمان و میثاق آنان آگاه کرد و او را بر آن داشت که ابوبکر را با چهار هزار سوار از مهاجرین و انصار به سوى دشمن روانه کند. رسول خدا (ص) به منبر رفت و فرمود: اى گروه مهاجران و انصار! جبرئیل به من خبر داد که اهل وادى یابس دوازده هزار نفر را فراهم کرده‏اند و هم‏پیمان و هم‏قسم شده‏اند بر این که هیچ کس به دیگرى خیانت نکند و از او نگریزد و از یارى هم دست برندارند تا من و برادرم على بن ابیطالب را بکشند. به من دستور داده شده است که ابوبکر را با چهار هزار سوار به سوى آنها روانه کنم. پس کار خود را آغاز کنید و براى مقابله با دشمن خویش آماده شوید و با نام خدا و برکات او روز دوشنبه به سوى آنان حرکت کنید.

پیغمبر اکرم (ص) پس از سفارشهاى لازم ابوبکر را با بهترین نیروها و بهترین روش روانه ساخت. هنگامى که ابوبکر و یارانش به وادى یابس رسیدند، دویست مرد پوشیده در سلاح مقابل آنها در آمدند و گفتند: شما کیستید و از کجا آمده‏اید و چه مى‏خواهید؟ فرمانده خود را سوى ما بفرستید تا با او سخن بگوییم. ابوبکر با تعدادى از همراهان خود به سوى آنان رفت و گفت: من ابوبکر از اصحاب رسول خدا (ص) هستم. گفتند: براى چه سوى ما آمده‏اید؟ گفت : رسول خدا (ص) به من فرمان داده است تا اسلام را بر شما عرضه کنم و اگر به اسلام درآمدید به جمع مسلمانان پیوسته‏اید و آنچه براى ماست براى شما خواهد بود. هرچه برماست بر شما نیز باشد؛ وگرنه بین ما و شما جنگ خواهد بود. آنها به ابوبکر گفتند: به لات و عزى سوگند اگر خویشاوندى نزدیک و ارتباط تنگاتنگ نبود، تو را مى‏کشتیم و همه یارانت را کشتار مى‏کردیم تا مایه گفتگو باشد براى آنان که پس از شما مى‏آیند. حالا تو و همراهانت بازگردید و به سلامت خود امیدوار باشید که ما فقط شخص رهبر شما و برادرش على بن ابیطالب را مى‏خواهیم .

ابوبکر به یارانش گفت: اى مردم این قوم به مراتب بیشتر از ما و آماده‏تر از ما هستند . ما به خانه شما (مدینه) از برادران مسلمانتان مى‏آییم. (به مدینه مى‏رویم) پس بازگردید تا رسول خدا (ص) را از موقعیت دشمن آگاه گردانیم. گفتند: اى ابوبکر از فرمان پیغمبر (ص) تخلف کردى. آن حضرت تو را به این کار (بازگشت) دستور نداده است. از خدا بترس و با آنان مقابله کن و مخالفت با حکم رسول خدا (ص) نکن. ابوبکر گفت: من چیزى مى‏دانم که شما نمى‏دانید و حاضر مى‏بیند آنچه را که غائب نمى‏بیند. سپس بازگشت و مردم نیز همه بازگشتند . سخنان مردم و پاسخ ابوبکر به اطلاع پیغمبر (ص) رسید. آن حضرت به ابوبکر فرمود: اى ابوبکر از فرمان من سرپیچى کردى و آنچه را به تو دستور داده بودم انجام ندادى. به خدا سوگند که نسبت به من در آنچه به تو امر کرده بودم نافرمانى کردى. آن گاه به منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى گروه مسلمانان من به ابوبکر فرمان دادم که به سوى اهل وادى یابس برود و اسلام را به آنها عرضه نماید و به خدا دعوت کند، و اگر نپذیرفتند با آنها مقابله کند. او به سوى آنان رفت تا دویست مرد بر او درآمدند. همین که سخن آنها را شنید و از او (و دعوتش) استقبال نکردند، بر آشفته شد و از آنها دچار وحشت گردید.

سخن من را رها کرد و از دستور من پیروى نکرد. اینک جبرئیل از سوى خدا به من امر مى‏کند که عمر را به جاى او با چهار هزار سوار یارانش روانه کنم. پس اى عمر به نام خدا حرکت کن و مانند برادرت ابوبکر عمل نکن که او از خدا و من نافرمانى کرده است. سپس آنچه را به ابوبکر دستور داده بود به عمر نیز فرمان داد.

عمر با مهاجران و انصارى که همراه ابوبکر بودند به قصد دشمن بیرون رفت تا به آنها تا اندازه‏اى نزدیک شد که آنها را مى‏دید و آنان هم او را مى‏دیدند. دویست نفر از دشمن به سوى عمر و یارانش بیرون آمدند و آنچه را که به ابوبکر گفته بودند، به او نیز گفتند . پس عمر برگشت و مسلمانان هم با او بازگشتند و از آنچه از تعداد دشمن و اجتماع آنها دیده بود، نزدیک بود قلبش از جا کنده شود. لذا در حالى که از دشمن فرارى بود رو به مدینه نهاد.

جبرئیل بر پیغمبر (ص) نازل شد و آن حضرت را از آنچه عمر کرده بود و از بازگشت او و مسلمانان آگاه ساخت. پس رسول خدا (ص) به منبر رفت و از کردار عمر و بازگشت مسلمانان و تخلف او از فرمان خود و نافرمانى سخنش مردم با خبر کرد. پس از رسیدن عمر به مدینه، پیغمبر اکرم (ص) وى را مانند ابوبکر سرزنش کرد. آن گاه فرمود: جبرئیل از سوى خدا به من فرمان دهد که على بن ابیطالب را با این مسلمانان بفرستم و به من خبر مى‏دهد که خدا به دست او و اصحابش فتح خواهد کرد. سپس على (ع) را خواست و آنچه را به ابوبکر و عمر فرموده بود، به او و چهار هزار یارانش سفارش کرد و از این که به زودى خدا به دست او و اصحابش فتح خواهد کرد آگاهش ساخت.

على (ع) با مهاجران و انصار از مدینه خارج شد و از راهى غیر از مسیر ابوبکر رفت. على (ع) نسبت به یارانش در راه سخت‏گیر بود، به گونه‏اى که آنان از این که به واسطه سختى‏ها از ادامه راه بازمانند، و سم چهارپایان ساییده شود، ترسیدند. امیرالمؤمنین (ع) به آنها فرمود: نترسید، چرا که رسول خدا (ص) من را به امرى فرمان داده و آگاه ساخته است که خدا به دست من و شما فتح خواهد کرد. پس مژده باد بر شما که به راه خیر و نیکى هستید و به سوى خیر مى‏روید. با این سخنان، جان و دل اصحاب على (ع) شاد شد و به راه خود در آن مسیر سخت ادامه دادند تا این که چنان که دشمن نزدیک شدند که آنها على (ع) را مى‏دیدند، و او هم آنها را مى‏دید. على (ع) به اصحاب خود فرمان داد تا فرود آیند. دویست تن از اهل وادى یابس غرق در سلاح به سوى آنان بیرون آمدند. همین که على (ع) آنها را دید با تعدادى از یارانش به جانب دشمن رفت. آنها گفتند: شما کیستید و از کجا هستید و از کجا مى‏آیید و چه مى‏خواهید؟ على (ع) فرمود: من على بن ابیطالب پسر عموى رسول خدا (ص) و برادر او و فرستاده‏اش به سوى شما هستم تا شما را دعوت کنم به گواهى دادن بر این که خدایى جز خداى یکتا نیست و محمد بنده و فرستاده اوست. اگر ایمان بیاورید براى شماست هرچه که براى مسلمانان باشد، و بر شماست آنچه بر مسلمانان از خیر و شر است. دشمنان گفتند: ما فقط قصد تو کرده‏ایم و تو ما را طلب مى‏کنى. پس سلاحت را برگیر و آماده سخت‏ترین جنگها باش . بدان که ما با تو و اصحابت مى‏جنگیم. وعده ما فردا به هنگام بلند شدن آفتاب باشد و از آنچه بین ما و شما گذشت، در مى‏گذریم.

امیرالمؤمنین (ع) خطاب به آنها فرمود: واى بر شما من را از بسیارى و اجتماع خود مى‏ترسانید؟ از خداوند و فرشتگان الهى و مسلمانان بر ضد شما یارى مى‏طلبم؛ و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم. دشمنان به قرارگاه‏هاى خود رفتند و على (ع) نیز به اردوگاه خویش بازگشت. هنگامى که شب فرارسید آن حضرت به اصحاب خود فرمان داد تا چهارپایان را آماده سازند و آنها را علوفه دهند و زین کنند. همین که صبح شد در هواى گرگ و میش با مردم نمازگزارد، سپس با یارانش بر دشمنان حمله برد. دشمنان از این حمله بى‏خبر بودند تا این که على (ع) با اسبها آنان را لگدکوب کرد؛ هنوز آخرین اصحاب او نرسیده بودند که جنگاوران دشمن را کشت و مردانشان را اسیر کرد و اموال آنها را به غنیمت گرفت و خانه‏هایشان را ویران کرد. آن گاه با اسیران و غنیمت‏ها به مدینه روى آورد.

جبرئیل بر رسول خدا (ص) نازل شد و آن حضرت را از فتح الهى به دست على و مسلمانان آگاه کرد. پیغمبر اکرم(ص) به منبر رفت و پس از حمد و ثناى خداوند از فتح خدا براى مسلمانان، مردم را خبر داد و به آنها اعلام کرد که جز دو تن از مسلمانان، کسى به شهادت نرسیده است. آن گاه از منبر فرود آمد و در میان همه مسلمانان ساکن مدینه به استقبال على (ع) بیرون رفت تا این که در سه میلى مدینه به او رسید. هنگامى که على (ع) آن حضرت را دید که به استقبال مى‏آید، از مرکب خود فرود آمد. رسول خدا (ص) هم فرود آمد تا با او همراه شد و میان دو چشم او را بوسید. سپس همه مسلمانان مانند رسول خدا (ص) از مرکب خود به سوى على (ع) فرود آمدند. آن گاه به نعمتهاى فراوان و اسیران و آنچه از اهل وادى یابس خداوند روزى آنها کرده بود، روى آوردند.

سپس امام صادق (ع) فرمود:

«مسلمانان مانند این غنیمتها به دست نیاوردند مگر در جنگ خیبر. و این جنگ نیز مانند خیبر بود و در این روز خداوند تعالى سوره عادیات را نازل فرمود».

پس از آن امام صادق (ع) به تفسیر آیات این سوره که مربوط به چگونگى حمله و پیروزى امیرالمؤمنین (ع) پرداخت.

از امام صادق (ع) همچنین روایت شده است که هر کس سوره عادیات را قرائت کند و بر آن مداومت داشته باشد، خداوند عزوجل روز قیامت او را با امیرالمؤمنین صلوات‏الله و سلامه علیه محشور مى‏کند و در حجره آن حضرت همراه با دوستان او خواهد بود. (129)

با عنایت به آنچه درباره این سریه از منابع سنى و شیعه بیان گردید، چنین مستفاد مى‏شود که نظر به اهمیت بسیار آن و سرپیچى بزرگان اصحاب از دستورهاى رسول خدا (ص) و شایستگى منحصر به فرد امیرالمؤمنین (ع) در به انجام رساندن مقابله با این دشمنان سرسخت، متأسفانه مورخان و علماى عامه، به گونه‏اى هماهنگ از ثبت حقایق خوددارى کرده‏اند و برخى یا اصلا به این سریه اشاره‏اى نکرده‏اند، و گروهى داستانى براى آن و به نام عمروعاص پرداخته‏اند و بعضى هم نقل آن را نیمه کاره رها کرده‏اند. از طرفى به سبب زیر سؤال رفتن خلفاى اول و دوم (به تصریح پیغمبر اکرم (ص) در عصیان از خدا و رسول او) و حساسیت عامه در این ارتباط، دانشمندان شیعه نیز نتوانسته‏اند آن را به درستى در تاریخ و آثار خود ثبت کنند.

شکستن بت‏ها:

به نوشته شیخ مفید، به هنگام محاصره طائف، رسول خدا (ص) امیرالمؤمنین (ع) را با گروهى از سواران به سویى روانه کرد و به او دستور داد در این مأموریت هر بتى را دیدند، آن را درهم شکنند و هرچه (از مشرکان) یافتند، پایمال کنند. على (ع) حرکت کرد تا به گروه زیادى از سواران قبیله خثعم مواجه شد. مردى از آنها به نام شهاب اواخر شب و نزدیکى طلوع سپیده بیرو آمد و گفت: چه کسى به جنگ من مى‏آید؟ امیرالمؤمنین (ع) فرمود: چه کسى به مقابله او مى‏رود؟ هیچ کس برنخاست. پس آن حضرت برخاست تا به جنگ او برود. ابوالعاص بن ربیع (همسر زینب دختر پیغمبر (ص)) گفت: اى امیر دیگران تو را از این کار کفایت مى‏کنند . على (ع) فرمود: نه، اما اگر من کشته شدم تو فرمانده مردم باش. آن گاه امیرالمؤمنین در برابر شهاب قرار گرفت و با ضربتى که بر او وارد کرد، وى را کشت. سپس با آن گروه که همراهش بود به سوى بت‏ها رفت و آنها را درهم شکست و به نزد پیغمبر (ص) بازگشت.

رسول خدا (ص) طائف را در محاصره داشت، همین که على (ع) را دید، براى فتح و پیروزى او تکبیر گفت و دست او را گرفت و به کنارى رفتند و مدتى به گفتگوى خصوصى با او پرداخت. از جابر بن عبدالله انصارى روایت شده است که آن روز در طائف که پیغمبر (ص) با على (ع) به تنهایى سخن مى‏گفت، عمربن خطاب پیش آمد و گفت: آیا تنها با على در خلوت راز مى‏گویید و راز خود را با ما در میان نمى‏گذارید؟ پیغمبر (ص) فرمود: اى عمر! من به او راز نمى‏گویم، بلکه خدا با او راز مى‏گفت. عمر روى خود را برگرداند و گفت: این سخن هم مانند آن سخنى است که در حدیبیه به ما گفتى که داخل مسجدالحرام خواهید شد... در حالى که داخل نشدیم و مشرکان از ورود ما جلوگیرى کردند... (130)

یعقوبى نیز آورده است که به هنگام محاصره طائف، پیغمبر (ص) على (ع) را براى شکستن بتها فرستاد، (و او رفت) تا آنها را در هم شکست. (131)

سریه طى:

پیغمبر اکرم (ص) در ربیع‏الاخر سال نهم على (ع) را مأمور ویران کردن بت و بت‏خانه «فلس» متعلق به قبیله طى (قبیله حاتم طایى) کرد و او را همراه با صد و پنجاه نفر از انصار که سران اوس و خزرش در آن حاضر بودند و پنجاه اسب و صد شتر داشتند، روانه کرد. على (ع) پرچم سفید را به سهل بن حنیف انصارى و پرچم سیاه را به جبار بن صخر سلمى داد. آنها همه به نیزه و دیگر سلاحها مجهز بودند و سلاح خود را آشکارا حمل مى‏کردند هنگامى که به نزدیکى منطقه استقرار قبیله طى رسیدند، غلامى از آنها را که در پى کسب خبر از سپاه اسلام بود، دستگیر کردند و با راهنمایى او به منطقه آنان وارد شدند. زمان طلوع فجر بر آن قبیله حمله کردند و گروهى را کشتند و عده‏اى را اسیر کردند و غنیمت‏هاى بسیارى به دست آوردند. هیچ کس از آنها نگریخت، مگر این که جاى او بر مسلمانان پوشیده نماند. البته عدى بن حاتم طایى رئیس این قبیله که پیشاپیش از طریق جاسوس خود در مدینه از اقدام پیغمبر (ص) بر ضد قبیله‏اش با خبر شده بود، به شام گریخته بود. به نوشته واقدى از اسیران هر کس را که اسلام آورد، آزاد کردند، و هر که را نپذیرفت گردن زدند.

على (ع) به بت‏خانه فلس رفت و آنجا را ویران کرد. در خزانه آنجا سه شمشیر به نامهاى «رسوب»، «مخدم» و «یمانى» و سه زره یافت. اسیران را که از خاندان حاتم طایى، دختر او و چند دختر بچه بودند، و نیز دامها و دیگر غنیمت‏ها را با خود آوردند؛ و چون به رکک (یکى از کوه‏هاى منطقه طى) رسیدند، فرود آمدند و غنائم و اسیران را تقسیم کردند. دو شمشیر رسوب و مخدم را به پیغمبر (ص) اختصاص دادند و شمشیر سوم سهم على (ع) قرار گرفت . اسیران خاندان حاتم را تقسیم نکردند و آنها را به مدینه آوردند تا بعد با راهنمایى على (ع) به دختر حاتم، و درخواست آزادى وى از رسول خدا (ص)، آن حضرت بر او منت نهاد و آزادش کرد. (132) دختر حاتم پس از آزادى نزد برادر رفت و او را ترغیب کرد به خدمت پیغمبر (ص) برسد. عدى بن حاتم به مدینه آمد و مسلمان شد و بعدها یکى از بهترین یاوران امیرالمؤمنین (ع) در دوران خلافت آن حضرت شد.

سریه على (ع) به یمن:

به نقلى امیرالمؤمنین (ع) دوبار از سوى پیغمبر اکرم (ص) به یمن اعزام شد که یکى از آن دو در رمضان سال دهم بوده است. (133)

رسول خدا (ص) پیش از آن خالدبن ولید را به سوى مردم یمین براى دعوت آنها به اسلام فرستاد . وى شش ماه در یمن اقامت داشت ولى کسى دعوت او را پاسخ نداد. سپس پیغمبر (ص) على بن ابیطالب (ع) را بدانجا گسیل داشت و به او دستور داد تا خالد بن ولید را بازگرداند و هر یک از همراهانش را که خواست با او برگردد، رها کند.

براء بن عازب انصارى که همراه با خالد ولید به یمن رفته بود، گوید: هنگامى که ما به اوائل یمن رسیدیم و خبر ورود ما به مردم رسید، گرد على (ع) جمع شدند. على (ع) نماز صبح را با ما خواند و پس از نماز ما را به یک صف کرد. آن گاه در برابر ما ایستاد و حمد و ثناى خدا را بجا آورد. سپس نامه رسول خدا (ص) را بر آن مردم قرائت کرد. در پى آن همه قبیله «همدان» در یک روز اسلام آوردند. على (ع) اسلام آوردن همدانیان را به پیغمبر (ص) نوشت. رسول‏خدا(ص) پس از خواندن نامه وى بر زمین افتاد و سجده کرد. سپس نشست و فرمود : سلام بر همدان، سلام بر همدان. پس از اسلام آوردن قبیله همدان، تمام مردم یمن اسلام آوردند. (134)

درباره این مأموریت على (ع) واقدى نقل دیگرى دارد که خلاصه آن چنین است: پیغمبر (ص) در رمضان سال دهم براى اعزام به یمن، به على دستور داد در قبا اردو بزند. على (ع) در آنجا اردو زد تا یارانش همه جمع شدند. پیغمبر(ص) براى على پرچمى بست و به نیزه‏اى نصب کرد و به او داد. سپس براى وى عمامه‏اى پیچید که سه دور بود و یک ذرع از جلو و یک وجب از پشت سر آویخته بود. آن گاه براى دعوت به اسلام سفارشهاى لازم را به وى فرمود و او را روانه کرد. على (ع) با سیصد اسب سوار حرکت کرد و این‏ها نخستین سواران اسلام بودند که به یمن وارد مى‏شدند. چون به نزدیک‏ترین ناحیه که سرزمین مذحج بود، رسیدند با گروهى از آنها برخورد کرد و براى پذیرش اسلام آنها را تحریض و ترغیب کرد، ولى مذحجیان نپذیرفتند و شروع به تیرباران کردن اصحاب على (ع) کردند. پس از نبرد تن به تن مردى از آنها با پرچمدار على (ع)، و کشته شدن آن مرد، على (ع) با اصحاب خود به آنها حمله کرد که بیست نفر از ایشان کشته شدند و بقیه پراکنده گردیدند و فرار کردند. سپس على (ع) آنها را به اسلام دعوت کرد که به سرعت پذیرفتند و چند تن از رؤساى آنان با على (ع) به اسلام بیعت کردند و عهده‏دار مسلمانان شدن بقیه کسان خود شدند.

چون على (ع) بر دشمن خود پیروز شد و آنها مسلمان شدند، نامه‏اى به حضور پیغمبر (ص) فرستاد . در این نامه به آن حضرت خبر داده بود که به قبیله زبید و غیر آنان برخورد کرده و آنها را به اسلام دعوت نموده، ولى آنها نپذیرفتند و ناچار به جنگ شده است. على (ع) همچنین نوشته بود که خداوند من را بر آنها پیروز گرداند و پس از این که گروهى از ایشان کشته شدند به پیشنهاد ما پاسخ مثبت دادند و مسلمان شدند و زکات را پذیرفتند و گروهى از آنان براى آموزش امور دین آمده‏اند و من مشغول آموزش قرآن به آنها هستم. (135)

ابلاغ آیات برائت از مشرکین

در سال هشتم با وجود این که مکه بزرگترین پایگاه شرک سقوط کرد، اما این به معناى پایان بت‏پرستى و مسلمان شدن تمام ساکنین مکه و دیگر مناطق شبه جزیره نبود. کما این که برخى از اهل مکه از رسول خدا (ص) براى اسلام آوردن مهلت خواستند؛ و طائف در برابر اسلام مقاومت کرد و تسلیم نشد. اما در سال نهم که شوکت اسلام و قدرت و هیبت آن افزایش یافت، بسیارى از اقوام و قبائل مختلف و اهل طائف با اعزام هیئت‏هایى به محضر پیغمبر (ص)، اسلام و حاکمیت رسول خدا را پذیرفتند. با تغییر معادله سیاسى به نفع اسلام، آیات برائت نازل گردید که طى آن وجود شرک غیرقابل قبول و تحمل اعلام شد و پیمانهایى که اسلام با قبیله‏ها یا اشخاص مشرک داشت یک طرفه لغو گردید و تا چهار ماه (از هنگام ابلاغ آیات) به مشرکان فرصت داده شد که مسلمان شوند و در غیر این صورت مسلمانان بر آنها سخت گرفته، اسیر یا کشتارشان خواهند کرد.

این آیات در اواخر سال نهم نازل شد و رسول خدا (ص) موظف شد در ذى‏حجه همان سال و به هنگام اجتماع مشرکان در مکه، آیات مزبور را به آنان ابلاغ کنند.

عموم کتاب‏هاى دست اول و منبع در تاریخ اسلام ذیل نقل وقایع سال نهم، بسیارى از تفاسیر قرآن ذیل تفسیر سوره برائت آورده‏اند که رسول خدا (ص) در اجراى فرمان الهى ابوبکر را خواست و آیات برائت را به وى سپرد و او را مأمور ابلاغ آن کرد. پس از خروج ابوبکر از مدینه جبرئیل بر پیغمبر اکرم (ص) نازل شد و عرض کرد خدا مى‏فرماید: «لا یؤدى عنک إلا أنت أو رجل منک» یعنى: (این آیات را) کسى نمى‏رساند، مگر شخص تو یا مردى که از تو باشد . در پى این فرمان بود که رسول خدا (ص)، على (ع) را فراخواند و او را در پى ابوبکر فرستاد تا آیات برائت را از وى بگیرد و خود آنرا ابلاغ کند.

ابلاغ این آیات که به فرمان خداوند تنها در صلاحیت پیغمبر اکرم (ص) و «کسى که از اوست» مى‏باشد، نشان دهنده آن است که پس از این فرمان، هر کسى را که پیغمبر (ص) به جاى خود اعزام دارد، در واقع قائم مقام و جانشین اوست.

برخى اهل تسنن گمان برده‏اند که اعزام على (ع) به این مأموریت و عزل ابوبکر به این سبب بوده است که لغو پیمان باید توسط کسى که آن را منعقد کرده و یا یکى از خویشان او صورت گیرد، و نیز رسالت على (ع) در این مورد (برائت‏جویى از شرک و مشرکان) از سنخ رسالت‏هایى است که همه شایستگان از مؤمنین مى‏توانستند عهده‏دار آن شوند. برخلاف این تصور علماى شیعه معتقد هستند مأموریت على (ع) اشتراک در رسالت پیغمبر (ص) را مى‏رساند که هیچ کس دیگر شایستگى آن را ندارد؛ زیرا تنها به برائت جستن از مشرکان (که وظیفه و رسالت همه مؤمنان شایسته است) ختم نمى‏شود، بلکه علاوه بر آن شامل اعلام و ابلاغ احکام الهى و ابتدایى جدیدى بود که تا پیش از آن، رسول خدا (ص) آنها را تبلیغ نکرده و وظیفه نبوت و رسالت خود را در این باره انجام نداده بود و آن احکام را به کسانى که باید ابلاغ کند، نرسانده بود. بنابراین جز خود آن حضرت یا مردى از خودش کس دیگرى نمى‏توانست آنها را به مشرکان و زائران مکه برساند. احکامى که در ابلاغ آنها توسط على (ع) در روز حج اکبر سال نهم میان مسلمانان هیچ تردیدى نیست عبارتند از:

1 ـ لغو عهد و پیمان اسلام با مشرکانى که محدود به زمان و مدت معینى نیست. بنابراین تنها این پیمانها تا چهار ماه اعتبار دارد.

2 ـ نهى از عریان طواف کردن که از عادات زشت جاهلیت بود و پس از فتح مکه تا این زمان تحریم نشده بود.

3 ـ از این سال به بعد هیچ مشرکى حق ندارد به طواف و زیارت خانه خدا بیاید. (136)

اما نحوه ابلاغ آیات برائت و این احکام توسط امیرالمؤمنین (ع) چنین بود که رسول خدا (ص) آیات نازله را به ابوبکر داد تا به مکه رود تا در اجتماع زائران مکه به مشرکان ابلاغ کند. همین که ابوبکر از مدینه خارج شد و در مسیر مکه به راه افتاد، جبرئیل بر پیغمبر (ص) نازل شد و عرض کرد: خداوند بر تو درود مى‏فرستند و مى‏فرماید (این ابلاغها) را کسى به جز تو یا مردى که از تو باشد، نمى‏رساند. پس رسول خدا (ص) على علیه‏السلام را خواست و فرمود: بر شتر من غضباء سوار شود و در پى ابوبکر برو و آیات برائت را از او تحویل بگیر و به مکه ببر و با ابلاغ آن پیمان با مشرکان را لغو کن. ابوبکر هم به میل خود واگذار که اگر خواست با تو به مکه آید یا به سوى من بازگردد.

امیرالمؤمنین بر غضبا سوار شد و به ابوبکر رسید. ابوبکر با دیدن على (ع) پریشان شد و گفت: اى ابوالحسن براى چه کارى آمده‏اى؟ آیا به همراه من به مکه مى‏آیى یا براى کار دیگرى آمده‏اى؟ على (ع) فرمود: رسول خدا (ص) به من دستور داده است که به تو برسم و آیات برائت را از تو بگیرم و به سوى مشرکان بروم و به وسیله آن پیمان آنها را لغو کنم؛ و تو را به حال خود واگذارم که همراه من به مکه بیایى یا به سوى پیغمبر (ص) بازگردى. ابوبکر گفت: به سوى پیغمبر (ص) باز مى‏گردم. وى به حضور رسول خدا (ص) رسید و عرض کرد: اى رسول خدا (ص) شما من را براى کارى برگزیدید که افتخارى نصیب من شد و همه در این انتخاب به من رشک مى‏بردند. چون براى انجام آن رفتم، من را فراخواندید. آیا کارى از من سرزده است یا خداوند آیه‏اى در نکوهش من نازل کرده است؟ پیغمبر (ص) فرمود: نه، ولى جبرئیل امین از سوى خداوند عزوجل نزد من آمد و گفت که این آیات را کسى جز خود تو یا آن کس که از تو باشد، نمى‏رساند؛ و على از من است و از جانب من کسى جز على نمى‏تواند (احکام ابتدایى را) ابلاغ کند. (137)

امیرالمؤمنین (ع) وقتى به مکه رسید که بعد از ظهر عید قربان (روز حج اکبر) بود. على (ع) در میان مردم برخاست و فرمود: اى مردم من فرستاده رسول خدا (ص) به سوى شما هستم و این آیات را آورده‏ام:

برائة من الله و رسوله الى الذین عاهدتم من المشرکین فسیحوا فى الارض اربعة اشهر.

یعنى بیست روز از ذى‏الحجه و تمام محرم و صفر و ربیع‏الاول و ده روز از ربیع‏الثانى . آن گاه فرمود: از این پس کس نه زن و نه مرد نباید عریان طواف کند، و هیچ مشرکى حق ندارد بعد از امسال به زیارت بیاید، و هر کس از مشرکان با رسول خدا (ص) عهدى بسته است، مهلت اعتبار آن تا پایان همین چهار ماه است. (138) به نقل یعقوبى على (ع) آیات را بر اهل مکه خواند و امان داد و سپس فرمود: هر کس که با رسول خدا (ص) پیمانى به مدت چهار ماه دارد، آن حضرت بر پیمان خود استوار است، و هر کس با رسول خدا(ص) عهد و پیمانى ندارد، او را پنجاه شب مهلت داده است. (139) این نقل یعقوبى در مورد پنجاه شب مهلت در منابع شیعه وجود ندارد.

در مستدرک صحیحین از جمیع بن عمیر لیثى روایت مى‏کند که گوید: نزد عبدالله بن عمر بن خطاب رفتم و از او در مورد على (ع) سؤال کردم. ابتدا پاسخ من را نداد؛ سپس گفت: آیا تو را از على خبر ندهم؟ این خانه رسول خدا (ص) در مسجد، و این هم خانه على است. رسول خدا (ص) ابوبکر و عمر را براى اعلام برائت به سوى اهل مکه فرستاد. آن دو رفتند؛ پس از مدتى متوجه سواره‏اى شدند. گفتند: کیستى؟ گفت: من على هستم. اى ابوبکر نامه‏اى را که همراه دارى، به من بده. ابوبکر گفت: از من چه مى‏خواهى؟ گفت: سوگند به خدا که جز خیر نمى‏دانم. پس نامه را گرفت و آن را (به مکه) برد. ابوبکر و عمر به مدینه بازگشتند و به پیغمبر (ص) گفتند: اى رسول خدا چه بر سر ما آمده است؟ فرمود: چیزى بر شما نیست مگر خیر، ولى به من گفته شده است که جز تو یا مردى که از تو باشد، ابلاغ نمى‏کند. (140)

در کتاب تاریخ دمشق از ابن عباس روایت شده است که مى‏گوید: من و عمربن خطاب در یکى از راه‏هاى مدینه مى‏رفتیم. عمر در حالى که دست من در دستش بود، گفت: اى ابن عباس چنین مى‏بینم که یار تو (على) مظلوم واقع شده است. گفتم: پس اى امیرالمؤمنین آنچه را که موجب مظلومیت او شده (خلافت غصب شده) به او بازگردان. ابن عباس مى‏گوید: عمر دستش را از دست من درآورد و از من روى برگرداند (و از سخن من خوشش نیامد) و با خود آهسته حرف مى‏زد؛ سپس ایستاد تا من به او رسیدم. آن گاه گفت: اى ابن عباس تصور مى‏کنم مردم یار تو را کوچک کردند. من گفتم: به خدا سوگند، رسول خدا (ص) او را کوچک نکرد زمانى که او را (به مکه) فرستاد و دستور داد که (آیات) برائت را از ابوبکر بگیرد (و على چنین کرد) سپس آن آیات را بر مردم قرائت کرد. عمر در پاسخ سکوت کرد. (141)

على (ع) در مباهله

رسول خدا (ص) نامه‏اى به مسیحیان نجران نوشته بود و در آن خواستار اسلام آوردن آنها و یا پرداخت جزیه شده بود و اخطار کرده بود در صورتى که هیچ کدام از پیشنهادها را نپذیرند، مسلمانان به جنگ آنها خواهند آمد. اسقف نجران پس از مشورت با بزرگان آنجا به این نتیجه رسید تا با اعزام هیئتى به مدینه، در مورد دعوت آن حضرت تحقیق کنند و اخبار مربوط به آن را به نجران بیاورند. اعضاى هیئت وارد مدینه شدند و به مسجد پیغمبر (ص) آمدند و از رسول خدا (ص) در مورد دعوت اسلامى پرسش‏هایى کردند؛ ولى با وجود شنیدن پاسخ‏هاى محکم و مستدل پیغمبر(ص) باز در حقانیت آن حضرت تشکیک کردند. در این موقع آیه مباهله (سوره آل‏عمران، آیه 61) نازل شد و به موجب این آیه، رسول خدا (ص) آنها را به مباهله دعوت کرد که با استقبال مسیحیان مواجه شد.

آیه مباهله چنین است:

فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم، فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبهل فنجعل لعنةالله على الکاذبین.

یعنى: پس هر کس با تو در آن (بحث بندگى و رسالت عیسى) بعد از علمى که به مطلب یافتى، مجادله کرد بگو بیایید ما فرزندان خود و شما فرزندانتان را، ما زنان خود و شما زنانتان را، ما نفس خود و شما نیز نفس خود را بخوانیم. سپس مباهله کنیم و لعنت و دورى از رحمت خدا را براى دروغگویان (که یا ما هستیم یا شما) درخواست کنیم.

مسیحیان وقتى به اقامتگاه خود بازگشتند به مشورت نشستند و گفتند: اگر او با امت خود آمد، مباهله مى‏کنیم، زیرا مى‏فهمیم که پیغمبر نیست؛ و اگر با خویشان و نزدیکانش بیاید، مباهله نمى‏کنیم؛ چون هیچ کس بر ضد خانواده خود اقدامى نمى‏کند مگر آن که ایمان و یقین داشته باشد که خطرى در بین نیست.

روز بعد و در موعد مباهله، پیغمبر اکرم (ص) در حالى که دست على بن ابیطالب (ع) را در دست داشتن و حسن و حسین علیهماالسلام پیشاپیش آنها و فاطمه زهرا (س) در پشت سر مى‏آمدند، براى مباهله حاضر شدند. همین که سرپرست هیئت مسیحیان رسول خدا (ص) و همراهان او را دید، در مورد همراهان آن حضرت سؤال کرد. به او گفتند: آن مرد پسرعموى او و داماد و پدر فرزندان و محبوب‏ترین مردم نزد اوست. آن دو کودک فرزندان دخترش از همسر خود على است که آنها نیز محبوب‏ترین کسان نزد او هستند؛ و آن زن فاطمه دخترش مى‏باشد که گرامى‏ترین کس نزد آن حضرت است و از همه به او نزدیک‏تر مى‏باشد. سرپرست هیئت نجران رو به دیگر مسیحیان کرد و گفت: اى گروه نصارا من به یقین چهره‏هایى را مى‏بینم که اگر از خدا درخواست کنند کوهى را از جا بکند، مى‏کند. زنهار که مباهله نکنید وگرنه هلاک خواهید شد و تا روز قیامت یک مسیحى روى زمین باقى نخواهد ماند. همه اعضاى هیئت سخن وى را تصدیق و تأیید کردند . آن گاه سرپرست آنها به پیغمبر (ص) گفت: ما با شما مباهله نمى‏کنیم. رسول خدا (ص) فرمود پس اسلام بیاورید تا آنچه به سود مسلمانان است به نفع شما باشد و هر چه به زیان شما باشد به ضرر ایشان هم خواهد بود. مسیحیان این پیشنهاد را نپذیرفتند. پیغمبر (ص) فرمود : من به ناچار با شما جنگ خواهم کرد. گفتند: ما طاقت جنگ نداریم، ولى هر سال دو هزار حله (جامه نو) و سى زره آهنى مى‏پردازیم. رسول خدا (ص) موافقت کرد و قرارداد صلحى بر این مبنا تنظیم شد که على (ع) کاتب آن بود. (142)

شیخ مفید از اعاظم علماى شیعه در کتاب ارشاد خود پس از نقل داستان مباهله که آن را دلیل بر اقرار مسیحیان به نبوت پیغمبر اکرم (ص) مى‏داند، در تبیین مصداق «انفسنا» بودن على (ع) در آیه مباهله مى‏نویسد: خداى تعالى در آیه مباهله حکم فرموده است که على (ع) جان رسول خدا (ص) است؛ و از این حکم روشن مى‏گردد که على (ع) به آخرین درجه فضیلت رسیده است و با پیغمبر (ص) در کمال و عصمت از گناهان مساوى و برابر است.

وى سپس به استناد این آیه به تبیین مقام حضرت زهرا (س) و حسنین علیهماالسلام مى‏پردازد، آن گاه مى‏نویسد: این فضیلتى (براى اهل بیت) است که هیچ یک از امت در این فضیلت شریک آنان نگشت و کسى هماورد و همانند آنان نشد، و این نیز به دیگر فضیلتهاى امیرالمؤمنین مى‏پیوندد. (143)



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 87/5/13 :: ساعت 12:56 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مرنجان و مرنج
عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 130
>> بازدید دیروز: 133
>> مجموع بازدیدها: 1366315
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
کنج دل🩶
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
دانشجو
(( همیشه با تو ))
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه
سلام
بخور زار
اشک شور
منتظران

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





































































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب